خداوند وحی فرستاد به جبرئیل و میکائیل که من بین شما دو فرشته عقد برادری بستهام، و عمر یکی از شما را
خداوند وحی فرستاد به جبرئیل و میکائیل که من بین شما دو فرشته عقد برادری بستهام، و عمر یکی از شما را درازتر از دیگری قرار دادهام، کدام یک از شما عمر بیشتر را به برادرش ایثار میکند؟
هر دوی آنها از موت اظهار کراهت نمودند، و راضی نشدند که عمر زیادی خود را بدیگری بدهند.
خداوند به آنها وحی فرستاد: که من عقد برادری بین پیغمبر خود محمد و بین ولی خود علی بستهام، و علی عمر خود را به محمد ایثار نموده، و در فراش او جان خود را در کف گرفته و خوابیده است، و میخواهد خون او را با فداکاری خود حفظ کند. بروید بسوی زمین! و او را از دشمنانش حفظ کنید.
هر دو به پائین در روی زمین نازل شدند، جبرائیل نزد سر آن حضرت نشست، و میکائیل در نزد پای آن حضرت، و جبرائیل شروع کرد به تحسین و میگفت: به به از مثل توای فرزند ابیطالب.
خداوند عز و جل به واسطه فداکاری تو بر ملائکه خود مباهات نموده است، و سپس این آیه در شان و منزلت علی بن ابیطالب بر رسول اکرم فرود آمد: بعضی از مردم جان خود را برای بدست آوردن رضای خدا میفروشند، و الله بصیر بالعباد .
در روایات است که چون پیغمبر از مکه خارج شد، یکسره بغار ثور رفت، و سه روز در آنجا متوقف و مخفی بود، عنکبوت و کبوتر در دهانه غار لانه گذارده، و تار بسته بودند.
کفار برای جستجوی پیغمبر تا در غار آمدند، ولی خدا آنها را از رفتن درون غار منصرف نمود.
و در لیلة المبیت آن افراد جنگجو که از هر عشیره گرد آمده بودند، خواستند شبانه در منزل بریزند، و پیغمبر را قطعه قطعه کنند، ابولهب نگذاشت و گفت: در این خانه زنان و اطفال هستند، شما مراقب محمد تا به صبح بوده باشید، و خانه او را از هر طرف در احاطه خود محفوظ دارید، برای آنکه فرار نکند.
چون صبح شد، یکباره همه در منزل ریختند، علی یکمرتبه برد سبز را از روی خود برداشته و ایستاد.
گفتند: یا علی محمد کجاست؟
فرمود: مگر او را بدست من سپرده بودید؟
در اینحال چون دانستند پیغمبر خارج شد، در جستجوی او برآمدند، و خداوند آن حضرت را بحول و قوه خود مصون داشت.
سبط ابنجوزی گوید: چون رسول خدا بمدینه هجرت نمود، علی لباس او را پوشید و در رختخواب او خوابید و مشرکین چون عادتشان این بود که رسولالله را دائما اذیت میکردند لذا به علی علیهالسلام که او را پیغمبر فرض کرده بودند دائما سنگ پرتاب میکردند و علی از شدت درد بخود میپیچید و ملحفه برد را به سرش پیچیده خود را مخفی نموده بود تا صبح شد.
این شب به لیلة المبیت معروف شد.