بیست پرسش که امام حسن(ع)پاسخ داد

بیست پرسش که امام حسن(ع)پاسخ داد

امام حسن (ع) پاسخ فرموده اند :

1. زهد چیست ؟ رغبت به تقوی و بی رغبتی در دنیا ،

2.حلم چیست ؟ خشم فرو خوردن و اختیار خود داشتن ،

3.سداد چیست ؟ دفع از زشتی به خوبی ،

4. شرف چیست ؟ احسان به قبیله و تبار و تحمل خسارت و جرم آنها ،

5. نیرومندی چیست ؟ دفاع از پناهنده و صبر در نبردها و اقدام هنگام سختی ،

6. بزرگواری چیست ؟ این است که در غرامت عطا بخشی و از جرم بگذری ،

7. مروت چیست ؟ حفظ دین ، عزت نفس ، نرمش ، وارستگی کردن و کار ، پرداخت حقوق و دوست یابی ،

8. کرم چیست ؟ بخشش پیش از خواهش ، اطعام در قحطی ،

9. دناءت چیست ؟ خردبینی و دریغ از اندک ،

10. ناکسی چیست ؟ کم بخشیدن و گفتار ناهنجار ،

11.جوانمردی چیست ؟ بخشش در خوشی و سختی ، 12

.بخل چیست ؟ آنچه در کف داری شرف بدانی و آنچه انفاق کنی تلف شماری ،

13.برادری چیست ؟ همراهی در سختی و خوشی ،

14.ترس چیست ؟ دلیری بر دوست و گریز از دشمن ،

15. ثروتمندی چیست؟ رضای به قسمت (الهی ) هرچه کم هم باشد ،

16.فقر چیست ! آزمندی به هرچیز ،

17.جود چیست ؟ بخشش دسترنج ،

18.بزرگی چیست ؟ آوردن خوبی و ترک زشتی ،

19.سفاهت چیست ؟ به پستی گرائیدن و با گمراهان نشستن ،

20.سفاه چیست ؟ نابخردی در مال و زبون کردن آبرو.

تحف العقول صفحه 227 الی 228

معجزه امام حسین(ع)ناگاه آقایى ظاهر مى شود، و به انگشت مبارك اشاره به گردن آن دو نفر مى كند. فورا سره

معجزه امام حسین(ع):ناگاه آقایى ظاهر مى شود، و به انگشت مبارك اشاره به گردن آن دو نفر مى كند. فورا سرهاى آنها از بدن جدا شده مى افتد


جناب حاج محمد سوداگر - كه چندین سال در هند بوده و اخیرا به شیراز مراجعت كرده است - عجائبى در ایام توقف در هند مشاهده كرده نقل مى نماید. از آن جمله روزى در بمبئى یك نفر هندو (بت پرست) ملك خود را در دفتر رسمى مى فروشد. و تمام پول آن را از مشترى گرفته از دفترخانه بیرون مى آید.
دو نفر شیاد - كه در ظاهر منتسب به اسلام بودند - در كمین او بودند كه پولش را بدزدند. هندو مى فهمد. به سرعت خودش را به خانه مى رساند و فورا از درختى كه وسط خانه بود بالا مى رود و پنهان مى شود.
آن دو شیاد وارد خانه مى شوند هر چه مى گردند، او را نمى بینند. به زنش ‍ مى گوید: ما دیدیم وارد خانه شد؛ باید بگویى كجاست.
زن مى گوید: نمى دانم. پس او را شكنجه و آزار مى نمایند تا مجبور مى شود و مى گوید: به حق حسین خودتان قسم بخورید كه او را اذیت نكنید تا بگویم.
آن درذبى حیا به حق آن بزرگوار قسم یاد مى كنند كه كارى به كار او نداریم جز اینكه بدانیم كجاست.
ومردراگرفته وسراورامی برندزن بیچاره وار سر به آسمان مى كند و مى گوید:اى حسین...! من با اطمینان قسم به تو شوهرم را نشان دادم. ناگاه آقایى ظاهر مى شود، و به انگشت مبارك اشاره به گردن آن دو نفر مى كند. فورا سرهاى آنها از بدن جدا شده مى افتد. بعد سر هندو را به بدنش متصل مى فرماید و هندو زنده مى شود. آنگاه از نظر غایب مى گردد
مقامات دولتى خبر مى شوند، و پس از تحقیق به اعجاز حسینى (علیه السلام) یقین مى كنند و از طرف حكومت - چون ماه محرم بود - اطعام مفصلى مى شود. و قطار راه آهن براى عبور عزاداران مجانى مى شود. و آن هندو و جمعى از بستگانش مسلمان و شیعه مى شوند.

مكافات عمل
نویسنده : سيد محمد رضى رضوى

درباره عمربن خطاب وکنیه اش برای شادی حضرت فاطمه سلام الله علیه صلوات

درباره عمربن خطاب وکنیه اش برای شادی حضرت فاطمه سلام الله علیه صلوات

                                       

صهّاک کنیزی حبشی بوده که از آن عبدالمطلب بوده و شترهای او را

به چراگاه می برده است. صهاک در اثر ارتباط با شخصی به نام

نفیل صاحب پسری به نام خطاب شد .

پس از اینکه خطاب به حد رشد رسید ،

در اثر ارتباط نامشروع او با مادر خود (صهّاک) ،

دختری به نام حنتمه ، به دنیا آمد . صهّاک بدلیل ترس از مولایش آن

دختر را در پارچه ای پیچیده و بر سر راه گذاشت .

هاشم بن مغیره او را یافته و به خانه برد و بزرگ کرد .

وقتی حنتمه به حد رشد رسید ، پدرش خطاب او را از هاشم خواستگاری کرده

و با او ازدواج کرد و در نتیجه این ازدواج موجودی به نام « عمر لعنتی » به دنیا آمد .

یعنی خطاب پدر و جد و دایی عمر بوده و حنتمه مادر و خواهر و عمه او بوده

است که این نسب به قدری مشهور بوده که در موارد مختلف وارد شده

که هر گاه می خواستند عمر را با حقارت خطاب کنند ، می گفتند :

« یابن الصهاک الحبشیه » که اشاره به نسب اوست .

منبع : ( بحار الانوار ۳۱/۹۷ و ۱۰۶ )

1- خطاب= صهاک + نوفل


2- حنتمه = صهاک + خطاب


3- عمر = حنتمه + خطاب


خطاب پدر عمر است معلوم است .

دائی عمر است چون خطاب و حنتمه هر دو مادرشان صهاک است

وخواهر وبرادرند .وپدر بزرگ مادری عمر است چون خطاب پدر حنتمه است

حنتمه مادر عمر است که واضح است .خواهر عمر است

چون پدر هردو یکی است که خطاب باشد . عمه عمر است

چون با خطاب پدر عمر ؛ خواهر وبرادرند وهردو مادرشان

یکی است که صهاک باشد .


البته کلبی نسّابه معروف عامی که از علمای نسب شناس است

معتقد است که مادر نوفل هم صحاک است بطریق زنا.

حال نسبتها راخود بسنجید و داوری کنید


حديقه الشيعه ص ۳۶۶ لئالی الاخبار ج۵ ص ۵۲ بحار ج۸ سنگی

ص ۲۹۵ و جلد ۳۱ ص 109

http://www.yabentamohamad.blogfa.com/cat-6.aspx :منبع

 

در کتاب شاخه طوبي صفحه 1 عالم جليل القدر شيخ يوسف بحراني و محمد بن السايب کلبي و ابي مخنف لوط بن يحيي ازدي در کتاب صلاة در معرفت صحابه و کتاب التنقيح در نسب صريح روايت کرده اند از عبدالله بن سيابه که او گفت: نکاح شبه از اقسام نکاح حلال است و متولد از شبهه و زنا نجيبتر است از ولد فراش و گاه در بعضي نسبتها کراماتي اتفاق مي افتد که مناسب حال و سزاوار شان اوست از ارتباط نسبت بعضي به بعض و عرب فخر مي کرد اگر اين قسم نسبت در خودشان يا در چهارپايان ايشان بود. شاعري در تعريف شتر خود گفت: ...

بعد از آن گفته: نفيل از حبشه بنده کلب بن لوي بن غالب قريشي بوده است. بعد از مردن کلب عبدالمطلب او را متصرف شد. و صهاک کنيزي بود که از حبشه براي آن جناب فرستاده اند. روزها نفيل را به چراندن شتران و صهاک را به چراندن گوسفندان به صحرا مي فرستاد و در چراگاه ميان ايشان تفرقه مي انداخت. روزي اتفاق افتاد که اين دو در چراگاهي جمع شدند. نفيل عاشق صهاک شد. و عبدالمطلب زير جامه پوستي بر پاي صهاک کرده بود. و بر آن قفلي زده بود و کليد آن را با خود نگاه مي داشت. چون نفيل اظهار ميل و خواهش جماع کرد، صهاک گفت: راه اين کار مسدود است با اين لباس پوست که پوشيده ام و اين قفل که بر آن است. نفيل گفت: به جهت آن حيله کنم. پس قدري روغن گوسفند گرفت و آن پوست و اطراف آن را نرم کرد و آن را پايين کشيد که تا زانو رسيد پس با او جماع کرد. و به خطاب حمل برداشت. چون صهاک زاييد از ترس جناب عبدالمطلب آن را در مزبله انداخت و زن يهوديه نانوايي او را برداشت و تربيت کرد. چون بزرگ شد شغل هيزم کني پيش گرفت. از اين جهت او را حطاب (با حاء بي نقطه) مي گفتند. و در زبانها به غلط خطاب شد. و صهاک در نهان گاه گاه او را سرکشي مي کرد. روزي در نزد او کج شد بود. کفل او نمايان شد. خطاب برخاست و نداست که او کيست. و با او جماع کردو حامله شد به حنتمه! او را نيز بعد از زاييدن به مزبله انداخت و هشام بن مغيرة بن وليد آنرا برداشت و تربيت کرد و از اين جهت در نسب به او نسبت مي دهند. چون بزرگ شد خطاب در خانه هشام تردد مي کرد، حنتمه را ديد، در نظرش مرغوب افتاد و خواستگار شد. هشام حنتمه را به او تزويج کرد و از او عمر متولد شد. پس خطاب والد عمر است به جهت اينکه از نطفه او حنتمه او را زاييد و جد اوست چرا از زناي او با صهاک حنتمه متولد شد. و چون حنتمه و خطاب از يک مادرند، پس خطاب دايي و جد مادري و پدر اوست. و حنتمه مادر اوست که او را زاييد و خواهر او چون عمر و حنتمه از يک پدرند و عمه او زيرا که حنتمه و حطاب از يک مادرند که صهاک باشد. اين است ملخص کلام کلبي و ابو مخنف را در اين مقام کلام طويلي است که از ذکر آن مي گذريم.

و نيز از کتاب مثالب محمد بن السايب نقل شده که بعد از زناي نفيل با صهاک عبدالعزيز بن رياح نيز با وي مواقعه کرده و خطاب منتسب به اين دو نفر است. ابن حجاج شاعر گويد:

من جده خاله و والده ... و امه اخته و عمتهاجدر ان يبغض الوصي و ان... ينکر يوم الغدير بيعته

ترجمه: کسي که جد مادري او دايي و پدر او هم هست و مادرش خواهر او و عمه او هم هست. چنين نسبي سزاست که وصي پيامبر ص را دشمن دارد و بيعت خود را با او در روز غدير منکر شود.

و همچنين در جلد سوم شرح نهج البلاغه صفحه 50 مرحوم خويي آمده است که علامه حلي در کشف الحق گفته است: کلبي از رجال اهل سنت است که در کتاب مثالب گفته است: صهاک کنيزي حبشي متعلق به هاشم بن عبدمناف بوده است که نفيل پسر هاشم با او نزديکي کرده و پس از او عبدالعزي پسر رياح با او نزديکي کرد، سپس صهاک پسري زاييد به نام نفيل که عمر بن خطاب است.

به طریق مخالف در کتاب نهایه الطلب خلیلی مذکور است که خطاب الاغ فروش بود و خطاب اسم او نیست و لقب اوست و چون مردم مادر زناکار او را بسیار خطبه میکردند از این جهت ملقب به خطاب شد

هشام ابن السائب کلبی که از علمای سنیان است در کتاب مثالب الصحابه و کلبی نسابه شافعی گفته که صحاک حبشیه کنیز هاشم ابن عبد مناف بود و نفیل پسر هشام با وی زنا کرد و عبدالعزی بدنیا آمد وبعد از آن عبدالعزی با صحاک مادر خود زنا کرد که نفیل به دنیا آمد که جد عمر است وگویند که آبا اجداد عمر تا هفت پشت حرام زاده بودند

وهمچنین در زمان خلافت عمر بن خطاب، عمر بن عاص والی مصر بود. عمر او را به مدینه احضار کرد. وقتی عمر عاص رسید. عمر بن خطاب از او پرسید: چند روز در راه بودی؟ جواب داد: 20 روز. عمر با تمسخر و کنایه گفت مانند عاشقان آمدی!

عمر عاص جواب داد: مرا مانند تو ای عمر، زن زناکار در ایام حیض خود حامله نبوده و مرا فاحشه ها بعد از تولد در پارچه خون حیض خود قنداق نکرده اند.

(عمر بن خطاب در محله بدنام فاحشه ها و در میان فاحشه ها به دنیا آمده و چون لباس نوزاد نداشته به وسیله پارچه حیض فاحشه ها قنداق شده است)

منابع این مطالب در منابع اهل سنت:النهایه فی غریب الحدیث، نوشته ابن اثیر جدری، جلد اول، صفحه 15و

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید شافعی، جلد12، صفحه 39

وهمچنین عمر بن خطاب " می گوید :

« أیها الناس ! تعلموا أنسابکم أرحامکم ولایسألنی أحد ما وراء الخطاب »

« ای مردم ! نسب خود را یاد بگیرید و کسی از قبل از خطاب از من سئوال نکند »

تاریخ المدینة المنورة ج 3 ص 797

 

انجام کارهایی که باعث ورودبه بهشت میشودبراساس روایات

انجام کارهایی که باعث ورودبه بهشت میشودبراساس روایات

 

1-تقوا و پرهیزگاری و دوری جستن از گناه


2- با اخلاق خوب و نیکو با مردم رفتار کردن


3- غیظ و غضب و خشم نکردن

4- راضی شدن برای مردم، آنچه را که انسان برای خود می خواهد.

 
5- خوف و ترس از خداوند در حضور و غیاب و ظاهر و باطن .


6- ترک جدال وا مر اگر چه حق با انسان باشد.

7- شهادت به وحدانیت خداوند.

 
8- شهادت به رسالت پیامبر اکرم (ص).

 
9- اقرار و اعتراف به قبولی آنچه از طرف خداوند نازل شده.

10- نماز خواندن

11- زکات دادن

12- روزه گرفتن

13- برائت جستن از دشمنان خدا


14- اجتناب از شراب و مسکرات

15-آمال و آرزوها را کم و کوتاه کردن

16- مرگ را در جلو چشم دیدن

17- حیای از خداوند، آنگونه که باید حیا کرد.

 
18- کارهایی را انسان دوست دارد مردم برای او انجام دهند، او نیز برای مردم انجام دهد و کارهایی را که دوست ندارد مردم در رابطه با او انجام دهند او نیز در رابطه با مردم انجام ندهد.


19- یتیم نوازی کردن

20- به ضعیفان و پابرهنگان و بی کسان، رحم و کمک کردن

21- به والدین و پدر و مادر شفقت و مهربانی کردن

22- با زیردستان رفق و مدارا و خوب رفتار کردن

23- سقایی کردن و به تشنگان آب دادن


2۴- به گرسنگان، طعام و غذا دادن


25- به برهنگان، لباس پوشاندن

26- احسان و انفاق و نیکوکاری کردن

27- با خوش رویی و چهره ای گشاده با مردم مواجه شدن


28- بندگان و بردگان را در راه خدا آزاد کردن

 
29- انصاف و مروّت داشتن


30- نیت صاف و صادق و راست داشتن

31- اندرونی پاک و مطهر و پاکیزه داشتن


32- امر به معروف و نهی از منکر کردن


33- زبان را از حرفهای بیجا و بی مورد و لغو و لعب و گناه، بازداشتن

34- شناخت خدا و اطاعت از او


35- شناخت شیطان و مخالفت با او


36- شناختن حق و تبعیت از آن

37- شناختن باطل و دوری جستن از آن

38- شناختن دنیا و ترک کردن آن


39- شناختن آخرت و خواستار شادن آن


40- جهاد در راه خدا


41- خالص کردن نیت برای خدا در هر عملی

 
42- مسلمان شدن و تسلیم در برابر فرامین و نواهی الهی.

 

مرد اعرابی خدمت پیامبر (ص) وآمد و عرض کرد:

ای رسول خدا! عملی به من تعلیم کن که مرا داخل بهشت کند: فرمود: اگر چه سخن کوتاهی گفتی، اما مطلب بزرگی سؤال کردی، بردگان را آزاد کن و گردنها را از طوق بگشا.
او سؤال کرد: مگر این دو یکی نیست؟ فرمود: نه، منظورم از اولی این است که مستقلاً برده ای آزاد کنی، و در دوم اینکه کمک به پرداخت قیمت آن نمایی تا آزاد شود.
سپس افزود نسبت به خویشاوندانی که به تو ستم کرده و از تو بریده اند باز گرد و به آنها نیکی کن، و اگر چنین کاری ممکن نشود، گرسنگان را سیر و تشنگان را سیراب کن، امر به معروف و نهی از منکر نما، و اگر توانایی به این کار نیز نداری، لااقل زبان خود را جز از نیکی باز دار.

لازم به ذکر است که همه اسباب اینها نیست بلکه اگر در کتابهای روایی بررسی بیشتری شود اسباب بیشتری نیز به دست خواهد آمد. تازه همه اسباب ورود به بهشت را لازم نیست معصومین بیان کرده باشند بلکه کلی فرموده اند هر کاری که مورد رضایت خداوند است از اسباب ورود به بهشت است و کاری که موجب خشم باری تعالی است از اسباب ورود به جهنم است. بنابراین خود انسان موقع انجام هر کاری می داند که این کار خوب است یا بد، از اسباب ورود به بهشت است یا نه.

داستانهای شگفت انگیزی از بهشت و نعمتهای بهشتی
نویسنده : حيدر قنبري
تعداد صفحات : 287

چه کسانی که از ورود به بهشت محرومند...

چه کسانی که از ورود به بهشت محرومند...

در آیات 39 تا 47 سوره مدثّر  چند چیز را عامل جهنمی شدن و عدم ورود به بهشت ایشان ذکر کرده :

اهل نماز نبودن، اطعام به مساکین و فقرا نکردن، نشست و برخاست با افراد باطل و تکذیب روز قیامت از جمله این موارد است.

 در روایتی نیز آمده است که: چندین طائفه دیگر وارد بهشت نخواهند شد:

سخن چین، دائم الخمر، بی غیرت، غیبت کننده، منت گذار، بخیل، قاطع رحم، پیر زناکار، پول جمع کن بخیل، تندخو و بداخلاق، ستمگر، کسی که حق مردم را ندهد، کسی که منطق خدا یا رهبر حق را رد کند، کسی که در حکومت به مردم حیله نماید و...


ما در کتاب داستانهای شگفت انگیزی از جهنم نیز افراد و گروههایی را نقل کردیم که وارد جهنم خواهند شد، آنان را نیز باید به این طوایف اضافه کرد مخصوصاً کسانی را که در جهنّم مخلّد شده و همیشه خواهند بود.

در آیه 72 سوره مائده فرموده:

«هر کس شریکی برای خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام می کند و جایگاهش دوزخ است و ستمکاران، یار و یاوری نخواهند داشت.


و در آیه 40 سوره اعراف نیز فرموده:


«کسانی که آیات ما را تکذیب کردند و در برابر آن تکبّر ورزیدند، (هرگز) درهای آسمان به رویشان گشوده نخواهد شد و (هیچگاه) داخل بهشت نخواهند گردید مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! ما اینگونه گنهکاران را جزا می دهیم.»
در این آیه ورود مستکبران و منکران آیات الهی به بهشت را تعلیق به محال کرده و فرموده: اگر شتر از سوراخ سوزن گذشت، اینها نیز وارد بهشت خواهند شد و چون اولی محال است پس دومی هم محال است.

داستانهای شگفت انگیزی از بهشت و نعمتهای بهشتی
نویسنده : حيدر قنبري
تعداد صفحات : 287


 

نشانه های عقل وجهل ازپیامبر(ص)وائمه(ع)

نشانه های عقل وجهل ازپیامبر(ص)وائمه(ع)


حضرت صادق علیه السلام فرمود عقل راهنماى مؤمن است.


امام باقر علیه السلام فرمود چون خدا عقل را آفرید به او فرمود پیش بیا، پیش آمد فرمود برگرد، برگشت فرمود بعزت و جلالم مخلوقى بهتر از تو نیافریدم، امر نهى و پاداش و كیفرم متوجه تو است.

 

حضرت صادق علیه السلام فرمود با عقل ترین مردم خوش خلق‏ترین آنها است. 

 

و نیز فرمود: خود بینى انسان دلیل بر سستى خودش می‏باشد. 

 

شخصى از امام ششم علیه السلام پرسید عقل چیست؟ فرمود چیزى است كه بوسیله آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آید.

 آن شخص گوید: گفتم پس آنچه معاویه داشت چه بود؟ فرمود: آن نیرنگست، آن شیطنت است، آن نمایش عقل را دارد ولى عقل نیست.


اصبغ بن نباته از على علیه السلام روایت می‏كند كه جبرئیل بر آدم نازل شد و گفت: اى آدم من مأمور شده‏ام كه ترا در انتخاب یكى از سه چیز مخیر سازم پس یكى را بر گزین و دو تا را واگذار.

آدم گفت :چیست آن سه چیز؟ گفت: عقل و حیاء و دین آدم گفت :عقل را برگزیدم، جبرئیل بحیاء و دین گفت شما باز گردید و او را واگذارید،
آن دو گفتند اى جبرئیل ما مأموریم هر جا كه عقل باشد با او باشیم. گفت خود دانید و بالا رفت.

شرح :

از مجموع این روایت چنین استفاده میشود كه عقل باحیاء و دین لازم و ملزومند و از یكدیگر جدا نشوند پس خداوند بهر كس عقل عنایت كند حیاء و دین هم عنایت كرده است و كسى را كه باحیاء و متدین یافتم باید او را عاقل هم بدانیم.


امیرالمومنین علیه السلام فرمود: دلهاى نادانان را طمع‏ها از جا بر می ‏كنند و آرزوهاى بی‏جا در گروشان می‏گذارند و نیرنگها به دامشان می‏اندازند.


اسحاق بن عمار گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: هر كه عاقل است دین دارد و كسى كه دین دارد ببهشت می‏رود (پس هر كه عاقل است ببهشت میرود).

 

ابو جارود از امام پنجم علیه السلام نقل می‏كند: خدا در روز قیامت نسبت بحساب بندگانش باندازه عقلى كه در دنیا به آنها داده است باریك بینى می‏كند.

حسن بن جهم گوید: بحضرت ابوالحسن علی علیه السلام عرض كردم :
 
نزد ما دسته‏اى هستند كه دوستدار امامند ولى آن تصمیم راسخ را ندارند (كه بتوانند از راه عقیده خویش از جان و مال بگذرند) همین قدر است كه از محبت امام دم می‏زنند.
 
فرمود: آنها (بواسطه كوتاهى عقل و قصور اداركشان) از جمله كسانى كه مورد سرزنش خدا قرار گرفته ‏اند نیستند.
همانا خدا می‏فرماید: عبرت گیرید اى صاحبان بصیرت (و ایشان صاحب بصیرت نمی ‏باشند).

حضرت صادق علیه السلام فرمود: هیچگاه پیغمبر با مردم از عمق عقل خویش سخن نگفت بلكه می‏فرمود: ما گروه پیغمبران مأموریم كه با مردم به اندازه عقل خودشان سخن گوئیم. 

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: عقل پرده‏ ایست پوشاننده محبت.
و فضل جمالى است هویدا پس نادرستیهاى اخلاقت را به فضلت به پوشان و با عقلت هوست را بكش تا دوستى مردم برایت سالم ماند و محبت تو بر آنها آشكار گردد.

شرح :

خواهشاى نفسانى انسان همیشه او را تهییج و به ستم و كار زشت تحریك می ‏كنند ولى انسان عاقل به وسیله عقلش شهوت را خاموش می‏كند و روى آنها پرده می ‏اندازد تا از طرف آن آزارى به مردم نرسد و به راستى و حقیقت مردم را دوست داشته باشد و نیز عاقل اگر بعضى از صفات نیك را ندارد یا ناقص دارد به سبب نیكى و احسانى كه به مردم میكند جلوه ‏اى پیدا می‏كند و محبت آنها را نسبت به خود جلب می ‏نماید.

 

امیر المؤمنین علیه السلام می ‏فرمود: از جمله علامات عاقل این است كه سه خصلت در او باشد.

 
1- چون از او پرسند جواب دهد.
 
2- و چون مردم از سخن در مانند او سخن گویند.
 
3- و رأیى اظهار كند كه به مصلحت همگان باشد كسى كه هیچ یك از این صفات ندارد احمق است.
 
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: در صدر مجلس نباید نشیند مگر مردى كه این سه خصلت یا یكى از آنها را داشته باشد و كسى كه هیچ ندارد و در صدر نشیند احمق است.

و حسن بن على علیه السلام فرمود: حاجات خود را از اهلش خواهید عرض شد اهلش كیانند اى پسر پیغمبر؟
 
فرمود: آنها كه خدا در كتابش بیان كرده و یاد نموده و فرموده: تنها صاحب دلان پند گیرند. و آنها خردمندانند.

و على بن حسین علیهما السلام فرمود: همنشینى با خوبان صلاح انگیز است و حسن اخلاق دانشمندان عقل خیز و فرمانبرى از حاكمان عادل كمال عزت است و بهره بردارى از ما كمال مردانگى و رهنمائى مشورت خواه اداى حق نعمت است و خوددارى از آزار نشانه كمال عقل است و آسایش تن در دنیا و آخرت.

اى هشام عاقل به كسى كه بترسد تكذیبش كند خبر ندهد و از آنكه نگرانى مضایقه دارد چیزى نخواهد و به آنچه توانإ؛ نیست وعده ندهد و به آنچه در امیدواریش سرزنش شود امید نبندد و به كارى كه بترسد در آن درماند اقدام نكند.

شرح :

مقصود اصلى و تكیه گاه سخن در این حدیث شریف طولانى همانا عقل و عاقل است چه در اصل سخن خود حضرت و چه در آیات كریمه‏اى كه از قرآن استشهاد فرمود و چه در اخبارى كه از اجداد بزرگوارش نقل می‏فرماید حتى نكوهش اكثریت و ستایش عقلیت از این نظر است كه بیشتر مردم تعقل نمی ‏كنند و شكرگزاران مؤمن نیكوكار همواره در اقلیت‏ند.


سماعه گوید :خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم و جمعى از دوستانش هم حضور داشتند كه ذكر عقل و جهل به میان آمد حضرت فرمود: عقل و لشكرش و جهل و لشكرش را بشناسید، سماعه گوید من عرض كردم قربانت گردم غیر از آنچه شما به ما فهمانیده ‏اید نمی‏دانیم.

حضرت فرمود: خداى عزوجل عقل را از نور خویش و از طرف راست عرش آفرید و آن مخلوق اول از روحانیین است پس بدو فرمود: پس رو او پس رفت سپس فرمود پیش آى پیش آمد خداى تبارك و تعالى فرمود: ترا با عظمت آفریدم و بر تمام آفریدگانم شرافت بخشیدم سپس جهل را تاریك و از دریاى شور و تلخ آفرید به او فرمود پس رو پس رفت فرمود پیش بیا پیش نیامد فرمود: گردن كشى كردى؟ او را از رحمت خود دور ساخت سپس براى عقل هفتاد و پنج لشكر قرار داد. چون جهل مكرمت و عطاء خدا را نسبت به عقل دید دشمنى او را در دل گرفت و عرض كرد پروردگارا این هم مخلوقى است مانند من. او را آفریدى و گرامیش داشتى و تقویتش نمودى من ضد او هستم و بر او توانایى ندارم آنچه از لشكر به او دادى به من هم عطا كن فرمود بلى می‏دهم ولى اگر بعد از آن نافرمانى كردى ترا و لشكر تو را از رحمت خود بیرون می‏كنم عرض كرد خشنود شدم پس هفتاد و پنج لشكر به او عطا كرد. و هفتاد و پنج لشكرى كه به عقل عنایت كرد .

و نیز هفتاد و پنج لشكرعقل و جهل بدین قرار است:

نیكى و آن وزیر عقل است و ضد او را بدى قرار داد؛ كه آن وزیر جهل است؛ و ایمان و ضد آن كفر؛ و تصدیق حق و ضد آن انكار است؛ و امیدوارى و ضد آن نومیدى؛ و دادگرى و ضد آن ستم؛ و خشنودى و ضد آن قهر و خشم؛ و سپاسگذارى و ضد آن ناسپاسى؛ و چشمداشت رحمت خدا و ضد آن یأس از رحمتش؛ و توكل و اعتماد به خدا و ضد آن حرص و آز؛ و نرم دلى و ضد آن سخت دلى؛ و مهربانى و ضد آن كینه توزى و دانش و فهم و ضد آن نادانى؛ و شعور و ضد آن حماقت؛ و پاكدامنى و ضد آن بى‏باكى و رسوائى و پارسائى و ضد آن دنیا پرستى؛ و خوشرفتارى و ضد آن بدرفتارى؛ و پروا داشتن و ضد آن گستاخى؛ و فروتنى و ضد آن خودپسندى؛ و آرامى و ضد آن شتابزدگى؛ و خردمندى و ضد آن بى‏خردى و خاموشى و ضد آن پرگوئى؛ و رام بودن و ضد آن گردنكشى؛ و تسلیم حق شدن و ضد آن تردید كردن، و شكیبایى و ضد آن بى‏تابى؛ و چشم پوشى و ضد آن انتقامجوئى؛ و بى‏نیازى و ضد آن نیازمندى؛ و به یاد داشتن و ضد آن بى‏خبر بودن؛ و در خاطر نگه داشتن و ضد آن فراموشى؛ و مهرورزى و ضد آن دورى و كناره‏گیرى؛ و قناعت و ضد آن حرص و آز؛ و تشریك مساعى و ضد آن دریغ و خوددارى؛ و دوستى و ضد آن دشمنى؛ پیمان دارى و ضد آن پیمانشكنى؛ و فرمانبرى و ضد آن نافرمانى سرفرودى و ضد آن بلندى جستن؛ و سلامت و ضد آن مبتلا بودن؛ و دوستى و ضد آن تنفر و انزجار؛ و راستگوئى و ضد آن دروغگوئى؛ و حق و درستى و ضد آن باطل و نادرستى؛ و امانت و ضد آن خیانت؛ و پاكدلى و ضد آن ناپاكدلى؛ و چالاكى و ضد آن سستى و زیركى و ضد آن كودنى؛ و شناسایى و ضد آن ناشناسائى؛ و مدارا و رازدارى و ضد آن رازفاش كردن؛ و یك روئى و ضد آن دغلى؛ و پرده پوشى و ضد آن فاش كردن؛ و نماز گزاردن و ضد آن تباه كردن نماز؛ و روزه گرفتن و ضد آن روزه خوردن؛ و جهاد كردن و ضد آن فرار از جهاد؛ و حج گزاردن و ضد آن پیمان حج شكستن و سخن نگهدارى و ضد آن سخنچینى؛ و نیكى به پدر و مادر و ضد آن نافرمانى پدر و مادر؛ و با حقیقت بودن و ضد آن ریاكارى؛ و نیكى و شایستگى و ضد آن زشتى و ناشایستگى؛ و خودپوشى و ضد آن خود آرائى و تقیه و ضد آن بى‏پروائى؛ و انصاف و ضد آن جانبدارى باطل؛ و خودآرائى براى شوهر و ضد آن زنا دادن؛ و پاكیزگى و ضد آن پلیدى؛ و حیا و آزرم و ضد آن بى‏حیائى؛ و میانه روئى و ضد آن تجاوز از حد؛ و آسودگى و ضد آن خود را به رنج انداختن؛ و آسان‏گیرى و ضد آن سختى گیرى؛ و بركت داشتن و ضد آن بى‏بركتى؛ و تن درستى و ضد آن گرفتارى؛ و اعتدال و ضد آن افزون طلبى؛ و موافقت با حق و ضد آن پیروى از هوس و سنگینى و متانت و ضد آن سبكى و جلفى؛ و سعادت و ضد آن شقاوت؛ و توبه و ضد آن؛ اصرار برگناه؛ و طلب آمرزش و ضد آن بیهوده طمع بستن؛ و دقت و مراقبت و ضد آن سهل‏انگارى؛ دعا كردن و ضد آن سرباز زدن؛ و خرمى و شادابى و ضد آن سستى و كسالت؛ و خوشدلى و ضد آن اندوهگینى؛ مأنوس شدن و ضد آن كناره گرفتن و سخاوت و ضد آن بخیل بودن.
پس تمام این صفات ( هفتاد و پنج گانه) كه لشگریان عقلند جز در پیغمبر و جانشین او و مؤمنینى كه خدا دلش را به ایمان آزموده جمع نشود اما دوستان دیگر ما برخى از اینها را دارند و به تدریج همه را دریابند و از لشكریان جهل پاك شوند آنگاه با پیغمبران و اوصیاءشان در مقام اعلى همراه شوند و این سعادت جز با شناختن عقل و لشكریانش و دورى از جهل و لشكریانش به دست نیاید خدا ما و شما را به فرمانبرى و طلب ثوابش موفق دارد.(در متن جنود عقل و جهل را هفتاد و پنج ذكر كرده و در توجیه هفتاد و هشت و ظاهرا بعضى به عبارت دیگر تكرار شده).

شرح :


مقصود از جهل یا شیطان است و یا همان قوه‏اى كه انسان را به كار زشت و گناه دعوت مى‏كند و وسوسه مى‏نماید .

و این در فرشتگان نیست از این جهت هیچ یك از هفتاد و پنج لشكر جهل كه در این حدیث شریف نام برده شده در اختیار ایشان نیست .

و انسان آنگاه از فرشته برتر شود كه با وجود آنكه استعداد پذیرش این صفات زشت را دارد و آنها متصف نگردد.

 و آنها را در خود راه ندهد و مراد به عقل هم چنانچه در حدیث اول گفتیم قوه‏اى است كه انسان را به فضائل و كارهاى نیك وا مى‏دارد .

و لشكریان او هم در برابر لشكریان جهل صف كشیده و همیشه نفس انسان میدان معركه و محل زد و خورد و كارزار این دو صف مى‏باشد.

 

اسحاق بن عمار گوید به حضرت صادق علیه السلام عرض كردم:

نزد مردى مى‏روم و بعضى از سخنم را مى‏گویم او تمام مقصود مرا مى‏فهمد و مردى دیگر نزد او مى‏روم و تمام سخنم را به او مى‏گویم او طبق گفته من جواب مى‏دهد و مردى دیگر نزد او مى‏روم و سخنم را مى‏گویم او ( چون مقصود مرا نمى‏فهمد) مى‏گوید دوباره بگو.

 فرمود: اى اسحاق مى‏دانى چرا چنین است؟ گفتم: نه،

فرمود: آنكه تمام سخن ترا از بعضى گفتارت مى‏فهمد، كسى است كه نطفه‏اش با عقلش خمیر شده است و آنكه پس از اتمام سخنت جواب تو را مى‏گوید كسى است كه عقلش در شكم مادر به او آمیخته است و آنكه چون سخنش گوئى گوید: دوباره بگو كسى است كه پس از بزرگ شدن عقلش به او آمیخته شده او است كه مى‏گوید دوباره بگو.

پیغمبر(ص) فرمود:

خدا به بندگانش چیزى بهتر از عقل نبخشیده است، زیرا خوابیدن عاقل از شب بیدارى جاهل بهتر است و در منزل بودن عاقل از مسافرت جاهل (به سوى حج و جهاد) بهتر است و خدا پیغمبر و رسول را جز براى تكمیل عقل مبعوث نسازد (تا عقلش را كامل نكند مبعوث نسازد) و عقل او برتر از عقول تمام امتش باشد و آنچه پیغمبر در خاطر دارد، از اجتهاد مجتهدین بالاتر است و تا بنده‏اى واجبات را به عقل خود در نیابد آنها رإ؛ انجام نداده است همه عابدان در فضیلت عبادتشان بپاى عاقل نرسند. عقلا همان صاحبان خردند كه درباره ایشان خداوندفرموده: تنها صاحبان خرد اندرز مى‏گیرند. 

امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلى الله و آله نقل مى‏كند كه:

چون خوبى حال مردى (مانند نماز و روزه بسیارش) بشما رسید، در خوبى عقلش بنگرید زیرا به میزان عقلش پاداش مى‏یابد.


ویک داستان زیباازامام صادق (ع):فرشته گفت: پروردگار كه خر ندارد!!

 

سلیمان دیلمى گوید: به امام صادق علیه السلام عرض كردم فلانى در عبادت و دیانت و فضیلت چنین و چنانست.

 فرمود: عقلش چگونه است؟ گفتم نمى‏دانم،

فرمود:پاداش باندازه عقل است، همانا مردى از بنى اسرائیل در یكى از جزایر دریا كه سبز و خرم و پر آب و درخت بود عبادت خدا مى‏كرد یكى از فرشتگان از آنجا گذشت و عرض كرد پروردگارا مقدار پاداش این بنده‏ات را به من بنما خداوند باو نشان داد و او آن مقدار را كوچك شمرد، خدا باو وحى كرد همراه او باش پس آن فرشته بصورت انسانى نزد او آمد عابد گفت تو كیستى؟ گفت مردى عابدم چون از مقام و عبادت تو در این مكان آگاه شدم نزد تو آمدم تا با تو عبادت خدا كنم پس آن روز را با او بود، چون صبح شد فرشته باو گفت: جاى پاكیزه‏اى دارى و فقط براى عبادت خوب است. عابد گفت: اینجا یك عیب دارد. فرشته گفت: چه عیبى؟ عابد گفت: خداى ما چهارپائى ندارد، اگر او خرى مى‏داشت در اینجا مى‏چراندیمش براستى این علف از بین مى‏رود! فرشته گفت: پروردگار كه خر ندارد، عابد گفت: اگر خرى مى‏داشت چنین علفى تباه نمى‏شد، پس خدا بفرشته وحى كرد: همانا او را باندازه عقلش پاداش مى‏دهم (یعنى حال این عابد مانند مستضعفین و كودكان است كه چون سخنش از روى ساده دلى و ضعف خرد است مشرك و كافر نیست لیكن عبادتش هم پاداش عبادت عالم خداشناس را ندارد).

 


ابو هاشم گوید: خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم و از عقل و ادب گفتگو مى‏كردیم.

 حضرت فرمود: اى ابو هاشم عقل موهبت خدا است و ادب با رنج سختى بدست آید پس كسى كه در كسب ادب زحمت كشد آن را بدست آرد و كسى كه در كسب عقل رنج برد بر نادانى خویش افزاید.

اسحاق بن عمار گوید: به حضرت صادق عرض كردم: قربانت گردم من همسایه‏اى دارم كه نماز خواندن و صدقه دادن و حج رفتنش بسیار است و عیب ظاهرى ندارد .

فرمود: عقلش چطور است گفتم: عقل درستى ندارد فرمود: پس با آن اعمال درجه‏اش بالا نمى‏رود. 

ابن سنان گوید بحضرت صادق علیه السلام عرض كردم: مردیست عاقل كه گرفتار وسواس در وضو و نماز مى‏باشد.

فرمود :چه عقلى كه فرمانبرى شیطان مى‏كند؟ گفتم: چگونه فرمان شیطان مى‏برد؟ فرمود از او بپرس وسوسه‏ایكه باو دست میدهد از چیست؟ قطعا بتو خواهد گفت از عمل شیطانست.

حضرت صادق علیه السلام فرمود: حجت خدا بر بندگان پیغمبر است و حجت میان بندگان و خدا عقل است.

و فرمود: پایه شخصیت انسان عقل است و هوش و فهم و حافظه و دانش از عقل سرچشمه مى‏گیرند. عقل انسان را كامل كند و رهنما و بینا كننده و كلید كار اوست و چون عقلش به نور خدائى مؤید باشد دانشمند و حافظ و متذكر و با هوش و فهمیده باشد و از این رو بداند چگونه و چرا و كجاست و خیرخواه و بدخواه خود را بشناسد و چون آنرا شناخت روش زندگى و پیوست و جدا شده خویش بشناسد و در یگانگى خدا و اعتراف بفرمانش مخلص شود و چون چنین كند از دست رفته را جبران كرده بر آینده مسلط گردد و بداند در چه وضعى است و براى چه در اینجاست و از كجا آمده و به كجا مى‏رود؟ اینها همه از تأیید عقل است.

امام صادق علیه السلام از پیغمبر (ص) نقل مى‏كند كه فرمود: اى على هیچ تهیدستى سخت‏تر از نادانى و هیچ مالى سود بخش‏تر از عقل نیست. 

امام صادق علیه السلام فرمود: اى مفضل كسى كه تعقل نكند رستگار نگردد و تعقل نكند كسى كه نداند، كسى كه بفهمد نجیب مى‏شود، كسى كه صبر كند پیروز شود، دانش سپر بدبختى است و راستى عزت است و نادانى ذلت، فهمیدن بزرگوارى و سخاوت كامیابى و خوش خلقى دوستى آورنده است، كسى كه به اوضاع زمانش آگاه باشد اشتباهات بر او هجوم نیارد، دوراندیشى همان بدبینى است واسطه بین انسان و رسیدن به حقیقت نعمت وجود عالم است و نادان در این میان بدبخت است، خدا دوست كسى است كه او را شناخت و دشمن آنكه خودسرانه خویش را در زحمت شناسائیش انداخت خردمند عیب پوش است و نادان فریبنده اگر خواهى بزرگوار شوى ملایم باش و اگر خوار شوى درشتى كن شریف طینت نرم دل است بداصل سخت دل كس كه كوتاهى كند به پرتگاه افتد و كسى كه از عاقبت بیم كند از نسنجیده كارى سالم ماند، كسى كه ندانسته و ناگاه بكارى در آید بینى خود را بریده است (خود را بنهایت خوارى و مذلت انداخته است). هر كه نداند نفهمد و هركه نفهمد سالم نماند و آنكه سالم نماند عزیز نگردد و هر كه عزیز نگردد خرد شود. و آنكه خرد شود سرزنش شود و هر كس چنین باشد سزاوار است كه پشیمان شود.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: كسى را كه آگاه شوم بر یكى از صفات خوب استوار است، بپذیرم و از نداشتن صفات دیگرش بگذرم ولى از نداشتن عقل و دین چشم نمى‏پوشم زیرا جدائى از دین جدائى از امنیت است و زندگى با حراس گوارا نباشد و فقدان عقل فقدان زندگى است ( زیرا بى‏خردان) فقط با مردگان مقایسه شوند و بس.
شرح :

ممكن است انسان به واسطه یكى از صفات نیك مانند سخاوت، حیا، غیرت، عدالت، راستگویى نجات یابد و سعادتمند گردد به شرط آنكه آن صفت ملكه راسخه او كشته و همیشه برآن پایدار و ثابت باشد چنانچه پیغمبر اكرم (ص) فقط شخصى رابه خاطر راستگوئیش اهل بهشت دانست و حاتم طائى را به سبب سخاوت و نوشیروان را به جهت عدالت در بعضى از روایات اهل نجات شمرده‏اند ولى دو صفت دین و عقل است كه در هر حال براى انسان لازم است زیرا مردمى كه دین ندارند امنیت ندارند و آنها كه عقل ندارند زندگانى انسانى ندارند. 

حسن بن جهم گوید: جمعى از یاران ما خدمت حضرت رضا علیه السلام سخن از عقل به میان آوردند.

امام فرمود: دیندارى كه عقل ندارد اعتنائى به او نباشد. گفتم: قربانت گردم. بعضى از مردمى كه به امامت قائلند ما نقصى بر آنها نمى‏بینیم در صورتى كه به اندازه عقلشان عقل شایسته ندارند فرمود: ایشان مورد خطاب خدا نیستند (زیرا خدا عاقل را امر و نهى مى‏كند و به اندازه عقلشان پاداش و كیفر مى‏دهد) خدا عقل را آفرید به او فرمود: پیش آى پیش آمد، برگرد، برگشت فرمود به عزت و جلالم بهتر و محبوبتر از تو چیزى نیافریدم باز خواست و بخششم متوجه تو است.

امام صادق علیه السلام فرمود: میان ایمان و كفر فاصله اى جز كم عقلى نیست. عرض شد چگونه‏اى پسر پیغمبر؟ فرمود: بنده خدا متوجه مخلوقى مى‏شود (و حاجت خود را از فقیرى مانند خود مى‏خواهد) در صورتى كه اگر با خلوص نیت متوجه خدا شود آنچه خواهد در نزدیكتر از آن وقت به او رسد.

امام صادق از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل مى‏فرماید: عمق حكمت بوسیله عقل و عمق عقل به وسیله حكمت بیرون آید، حسن تدبیر وسیله ادب شایسته است؛ و نیز مى‏فرمود تفكر و تعقل مایه زندگى دل شخص با بصیرت است چنانكه رونده در تاریكى كه بوسیله نور گام بردارد به خوبى رهایى یابد و اندكى در راه درنگ كند.

شرح :

مراد به حكمت حقائق علوم الهى و معارف دینى است كه تنها وسیله رسیدن به آن عقل است و چون با درجه‏اى از عقل به درجه‏اى از حكمت رسد عكس‏العملش این است كه عقلش پرتو بیشترى مى‏گیرد و به واسطه ترقى حكمت عقل هم ترقى مى‏كند و كمال مى‏یابد و مراد به ادب نگاه داشت حد هر چیز و طور پسندیده آن است مانند اخلاق حمیده و انجام اعمال شرعیه كه اینها در صورتى حاصل مى‏شود كه معلم مدبر و با سیاستى براى فرد یا جامعه باشد.

امام صادق علیه السلام در حدیثى طولانى فرماید:
 
آغاز و نخست هر چیز و نیرو و آبادانى آنكه هر سودى تنها به آن مربوط است عقل است كه آن را خدا زینت و نورى براى خلقش قرار داده. با عقل بندگان خالق خود بشناسند و دانند كه آنها مخلوقند و او مدبر و ایشان تحت تدبیر اویند و اینكه خالق شان پایدار و آنها فانى مى‏باشند و به وسیله عقول به خویش از دیدن آسمان و زمین و خورشید و ماه و شب و روز استدلال كردند كه او و اینها خالق سرپرستى دارند تا آغاز و بى‏انتها و با عقل تشخیص زشت و زیبا دادند و دانستند در نادانى تاریكى و در علم نور است اینست آنچه عقل به آنها راهنما گشته. عرض شد: آیا بندگان مى‏توانند بعقل تنها اكتفا كنند (و در پى تحصیل علم و ادب بر نیایند) فرمود: عاقل به رهبرى همان عقلیكه خداوند نگهدار او و زینت و سبب هدایتش قرار داده مى‏داند كه خدا حق است و پروردگار اوست و مى‏داند كه خالقش را پسند و ناپسندیست و اطاعت و معصیتى، و عقلش را بتنهائى راهنماى به اینها نمى‏بیند و مى‏فهمد كه رسیدن به این مطالب جز با طلب علم ممكن نیست و اگر بوسیله علمش به اینها نرسد عقلش او را سودى نداده پس واجب است بر عالم طلب علم و ادب نماید كه بى‏آن استوار نماند. 
صفوان گوید شنیدم امام صادق(ع)می فرمود:مكنتى پر نعمت‏تر از عقل نیست و تنگدستى پست‏تر از حماقت نیست. و در هر كار پشتیبانى فزونتر از مشورت نیست. 

اصول كافی (جلد اول)
نویسنده : ثقه الاسلام کليني
مترجم : حاج سيد جواد مصطفوي





مواردی از ماهیت اعتقادی و جاه طلبی معاویه‌ ویزید

مواردی از ماهیت اعتقادی و جاه طلبی معاویه‌


1 ـ خواندن نماز جمعه در روز چهارشنبه‌


2 ـ مراحل نقشه معاویه برای تحکیم قدرت خویش و تبدیل خلافت به سلطنت‌


3 ـ قتل امام حسن مجتبی (ع)


4 ـ تشکیل باند سیاسی حامی‌، با جذب عناصری از قبیل عمروعاص‌، مغیره بن‌شعبه‌، زیاد بن أبیه‌...


5 ـ کشتار مردان بزرگی از قبیل حجر بن عدی آن هم با قتل صبر «اوّل من قتل صبراً فی الاسلام‌» که بنابه گفته حسن بصری‌، چهار خصلت در معاویه وجود داشت که این چهار گناه بزرگ موجب هلاکت او بود از جمله کشتن حجر بن عدی و یاران حجر.

6 ـ ایجاد جوّ رعب و وحشت و کشتار مردم بی گناه با اعزام‌ِ لشکریانی به فرماندهی نعمان بشیر، سفیان بن عوف‌، ضحاک بن قیس‌، بسره بن ارطاة‌.


7 ـ رفع موانع ولیعهدی یزید با شهید کردن امام حسن مجتبی‌(ع) و کشتن سعد بن ابی وقاص‌، عبد الرحمان بن ولید.


8 ـ انتخاب‌ِ نمایشی‌ِ یزید به عنوان ولیعهد، با زد و بندهای سیاسی و دین‌فروشی‌.

 

موارد تظاهر به فسق و فجور و ماهیت اعتقادی یزید


1 ـ میگساری «و کان یزید صاحب طرب و جوارح و کلاب و قرود و فهود و منادمة علی الشراب‌».


2 ـ برای یزید معایب فراوانی است‌، از جمله میگساری‌، کشتن فرزند پیامبر (ص)،لعن نمودن وصی پیامبر و....


3ـ بوزینه‌ای داشت آن را ابو قیس می‌خواند و لباس حریر و زیبایی می‌پوشاند و کلاه رنگارنگی بر سرش می‌گذاشت و در کنار خود و بالاتر از رجال کشوری و لشکری می‌نشاند.


اظهارات هیئت اعزامی مدینه به شام‌، پس از مراجعت‌، مبنی بر این بود که یزیددین ندارد و مردی شارب الخمر و عیاش‌، سگ باز و بی بند و بار است‌.


4ـ قتل عام مردم مدینه و هتک نوامیس مسلمین لذا عالمانی از اهل سنت‌،مانند آلوسی‌، تفتازانی‌. شوکانی‌، جاحظ و ابن عماد حنبلی حکم به کفر یزید نموده‌اند.


با توجه به آنچه گفته شد، هرگز یک مسلمان متعهد، حاضر به تسلیم و بیعت باحاکم متجاهر به فسقی چون یزید نمی‌شود، چه رسد به امام حسین (ع) که موظف به حفظ دین و اجرای آن در جامعه بوده است‌.

امام حسین در منظر اهل سنت و تشیع‌
نویسنده : محمد اسماعيل زاده‌